بچه آدم

همه از دست غیر ناله کنند / سعدی از دست خویشتن فریاد

بچه آدم

همه از دست غیر ناله کنند / سعدی از دست خویشتن فریاد

گر به سر می‌گردم از بیچارگی، عیبم مکن!

چون تو چوگان می‌زنی، جرمی نباشد گوی را

سعدی

بچه آدم
۰۷ تیر ۹۷ ، ۱۲:۴۱

نمره بیست کلاسو نمی خوام

- یِی زمانی بود الیوت که اصن تو حالُ و هَووی درس و مقش نبودم. بعدشم که سَرو خورد به سنگ، افتادیم دنبال نمره! بیبینیم کدوم استاد بیتر نمره میده، بو همو بر میدوشدیم. حالو که آردو رو بیختیم، الکو رو آویختیم هوس یاد گرفتن اُفتیده به سرُم. بوگو چی کار کنم؟
- چرا عاقل کند کاری؟ آمو پوشو برو جمش کنا! تریپ علم بردوشته برام. بیو بیریم یِی پِری بخوریم. پوکیدم بس در و دیوال دیدم!
- پوشو بیریم یِی پالوده بزنیم جیگرو حال بیاد! پوشو!
بچه آدم

یغلاوی یا یقلاوی یا یقلوی به ظرف غذای فلزی استوانه‌ای دردار و دارای دسته گفته می‌شود که به خصوص برای توزیع غذا در سربازخانه و زندان به کار می‌رود. (+)

صبح روزی که وارد پادگان شدیم، هممون رو یه گوشه روی زمین ریختن تا جیرَمون رو بدن! یکی از بخش های مهم جیره، موجودی است به نام یقلوی! البته اوجا بهش می گفتن سلف (self) و خیلی هم تلاش کردن به ما بفهمونن که نگید یقلوی! این سلفه! اولندش سلف یک کلمه اجنبی هست و معنیش هم "خود" میشه که هیچ ربطی به این بشر نداره! ثانیا از زمان خلقت سربازی ایشون یقلوی بودن و اجداد ما باهاش خاطره دارن و اینکه چرا باید همچین اسم نوستالژیکی حذف بشه؟

همون ساعت اول یکی از بچه ها یقلویش رو گم کرد! فرمانده هم شاکی شد و اومد سخنرانی که آقا اینا دونه ای 40 تومن پولشه و اگه گم کنید باید خسارت بدید و از این حرفا. خلاصه فهمیدیم یقلوی چیز ارزشمندیه.

وقت غذا، جلوی غذاخوری در ردیف های 9 نفری به صف می شدیم (در گروه های نظامی تعداد نفرات هر صف، مضرب 3 هست). یقلوی، همراه ما در این لحظات بود. همراه اون باید لیوان شیشه ای بدون نقش دسته دار، قاشق و چنگال می بردیم. بردن همه ی اون ها اجباری بود، حتی اگه نمی خواستیم آب بخوریم یا از چنگال استفاده کنیم بازم باید می بردیمشون! نمک هم حکم مواد داشت و قدغن بود!

نفر اولِ ردیفی که به در غذا خوری نزدیک بود با اجازه ارشد فریاد می زد: "گروه به جای خود، گروه به چپ چپ (یا راست راست! بسته به اینکه در کدوم طرفه)، صف به جای خود، صف به پیش" بعدش کل گروهان باید می گفتن "علی" و صف 9 تایی قدم رو می رفت داخل غذاخوری.

الان یهو یاد کتاب "انسان در جست و جوی معنا" دکتر فرانکل افتادم (+). اونجا که توی غذا خوری اردوگاه کار اجباری برای دو تا دونه نخود، کلی التماس می کردن! البته پادگان ما بوخن والد (+) نبود اما مقدار غذا کم و بی کیفیت بود. بعدن متوجه شدم پادگان ما اینجوری بوده و دوستام که جاهای دیگه ای بودن خیلی از غذا تعریف می کردن تا جایی که یکی از بچه ها می گفت غذاشون از رستوران دانشگاه هم با کیفیت تر بوده.

یه بنده خدایی توی گروهان ما بود که کسی نفهمیدیم فازش چیه! یه روز همین جوری داشت رد می شد، یهو به مقسم گیر داد و گفت اجازه نداری خورشت رو بریزی روی پلو! باید بریزی کنار پلو، توی یقلوی! اگه ببینم این کار رو کردی اِل می کنم و بِل می کنم! همه داشتیم شاخ در می آوردیم که اضافه کرد: این کار غیر بهداشتیه!!!!!!!!! خلاصه هر روز باید یه جوری بساط مسخره بازی ما جور می شد که خدا رو شکر اون روز هم جور شد. تا آخر دوره کسی اجازه نداشت قیمه ها رو بریزه توی ماستا!

شستن یقلوی یک مقوله پیچیده و اعصاب خرد کنی بود. اونجا یه روشویی سیمانی بزرگ داشتیم و یک ظرف شور خونه. نظافت هر کدوم از اینا به صورت دوره ای بین گروهان ها تقسیم می شد. آب روشویی سرد بود اما ظرف شور خونه هم آبش گرم بود و هم مایع ظرف شویی داشت. اوایل همه چی اکی بود، بعد از یه مدت دیگه مایع نریختن توی مخزن و فقط آب خالی بود. بعد از چند روز هم کلن در ظرف شورخونه رو بستن و ما مجبور شدیم با آب سرد ظرف بشوریم. وقتی غذا چرب بود تمیز کردن یقلوی مکافات بود. ما هم اسکاج و مایع جور کردیم و چند نفری ظرفامون رو با آب سرد می شستیم. کلی خواهش کردیم که در ظرف شور خونه رو باز کنن و همیشه هم خواهش هامون به ثمر می نشست اما هیچ وقت در اونجا باز نشد! می گفتن بچه ها توی ظرف شور خونه آشغال میریزن و راه آب بسته می شه.

خلاصه یاد اون ایام افتادم و یاد یقلویم که همیشه از تمیزی برق می زد.

بچه آدم
۰۵ تیر ۹۷ ، ۰۸:۱۱

اگه تُنُسی

با اِلیوت داشتم بین دار و درختای دانشگاه قدم می زدم که یهو در اومد گفت "ناموسن خرتر از تو ندیدم"! زدم پسِ کلش و گفتم حرف دهنتُ بفهم گامبو! گفت "خدا وکیلی میخوی روزی دو ساعت کار مفید بُکنی، بعدش میری سایتُی خبری و کانالای جک و جفنگ می خونی! یُ مُخو رو درگیر خبرا میکنی یُ ناله های کانالا دِپرست می کنه! حالُ بیشین تمرکز کن! اگه تُنُسی؟!"

بچه آدم
۰۴ تیر ۹۷ ، ۱۷:۵۲

تکه کلام

"تکه کلام رو بشنو، شخصیت رو بفهم"

الیوت همش میگه: عامو وِلِش کُ. حال داریآ! اَمونُم بده. چرو ایقد جِلِز وِلِز می کنی؟ سر صُبی؟ حالُ؟ سر جدت وِلُم کُ!

فکر کنم نیاز نیست درباره شخصیتش چیزی بگم!

بچه آدم

حدود 10 شب رسیدیم پنتری. نزدیک مترو فردوسی و دانشگاه پلی تکنیک. فضای اونجا نوستالژیک بود. رو میزی، چنگال، کارد، بشقاب پیتزا و لیوان دقیقا از همونایی بود که خونه مامان بزرگا پیدا میشه! (دکوراسیون و محیط: 0.8 از 1) گارسونا قدِ پدربزرگ من سن داشتن! روی همه میزها سس خرسی گذاشته بودن! خبری از انواع سس های ایرانی و پاکستانی و آمریکایی نبود!

پیتزا مخصوص پنتری (17.9) و پیتزا سورپرایز (17.5) رو سفارش دادیم. (ارزش به قیمت 0.8 از 1) حدود 6-7 دقیقه سفارشمون آماده شد. برخورد کارمندها و گارسون ها خوب بود اما حرفه ای نبود. (سرویس 0.7 از 1)

هر دو تا پیتزا پر از کالباس بودن و یه لایه ضخیم پنیر پیتزا روش بود. محمد گفت مزه پیتزا خونگی میده! مامان من توی پیتزا سوسیس و کالباس نمیریزه لذا نمیتونم پیتزا خونمون رو مقایسه کنم با پیتزا اینجا. در کل خیلی معمولی بود و خلاقیتی توی پیتزاش نداشت. (کیفیت پیتزا 0.4 از 1) تا صبح سه بار به خاطر تشنگی از خواب بیدار شدم و همش اضغاث احلام میدیدم!

توی فیدیلیو (+) یکی گفته پیتزاهای اینجا تعریفی نداره اما منو مکزیکیش خوبه. با قسمت اولش موافقم و درباره قسمت دومش نظری ندارم! یکی هم گفته پیتزا اصل ایتالیایی خونگی را فقط اینجا میخوری! معلومه ایشون عمرشون رو توی کوچه پس کوچه های فلورانس گذروندن و قوت غالبشون پیتزای خونگی ایتالیایی بوده!

نمره نهایی: 2.7 از 4. محمد هم 3 از 5 داد!

بچه آدم
۰۳ تیر ۹۷ ، ۰۸:۲۱

مو بوسوختم مو برشتم

اِلیوت، گُمپ گُلوم! ترسیدن از آینده چه خیری داره؟ واقعا چرو ایقَد مُخو رو درگیر چیزوی می کنی که از کنترلت خارجه؟ بیو! یه آهنگ پلی کنم غم از دلت بره! امشو شوشه لیپک ری هیرونه...

از حالُ بَرِی شادی بعد گل گرم کنیم یُ زوده؟؟ (ایران - پرتغال 2018)
بچه آدم
۳۱ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۱۰

جام 2018 - گروه مرگ

* وقتی چیزی برای دفاع نداری، باید حمله کنی. کاری که تیم ملی در برابر پرتغال و من در برابر زندگی باید بکنیم.

* خیلی دوست داشتم دست خانمم رو بگیرم و ببرمش ورزشگاه آزادی تا بازی رو ببینیم. حال می داد! ولی حیف توی گروه مرگم و نمی تونم حالا حالاها برم خواستگاریش!

* یعنی میشه بعد بازی دوشنبه بگیم: چطوری کریس؟

بچه آدم
۲۲ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۴۷

باورش کن

 اگر یاد بگیری عمیق اعتماد کنی، تغییر می کنی.

چقدر دیالوگ خوبیه. حیف که یادم نمیاد مال کدوم فیلم بود!

بچه آدم
۲۱ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۳۶

از فردا حتمن

تا یاد دارم از دوران دبیرستان هفته ای نبود که برای خودم برنامه ننویسم. هیچ وقت هم عملی نمی شد! جالب اینجاست بعد از گذشت سال ها دست از این کار نکشیدم و همچنان برنامه روی کاغذ می ماند! بقیه هم همین جورن یا من اینقدر تباهم؟؟؟

بچه آدم