بچه آدم

همه از دست غیر ناله کنند / سعدی از دست خویشتن فریاد

بچه آدم

همه از دست غیر ناله کنند / سعدی از دست خویشتن فریاد

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کاوه میرعباسی» ثبت شده است

این کتاب ترجمه های متعددی دارد. قبل از تهیه کتاب، اینجا (بهترین ترجمه شاهکار مارکز کدام است؟) را خواندم و به نویسنده اعتماد کردم و ترجمه جناب کاوه میرعباسی از انتشارات کتاب سرای نیک را تهیه کردم. انصافن ترجمه بسیار روان و خوبی بود.

یک بزرگواری پیشنهاد داده بود هنگام خواندن این کتاب، شجره نامه خانواده بوئندیا را کنار دست بگذارید تا نسبت های اشخاص را فراموش نکنید. با جستجو در گوگل می توانید شجره نامه صد سال تنهایی را بیابید. شجره نامه، بسیار کاربردی است زیرا فرزندان، نوه ها، نبیره ها و ... خوسه آرکادیو بوئندیا، نام هایشان را از اجدادشان به ارث برده اند، مثلن چهار خوسه آرکادیو در داستان داریم!

رمان پر است از ماجرا! خوسه آرکادیو بوئندیا و چند خانواده دیگر، شهری در کنار یک رودخانه پایه گذاری می کنند و داستانِ شش نسل از خانواده بوئندیا در این مکان (ماکوندو) را به وجود می آورند. فرم داستان جذاب است و خواننده را به خود جذب می کند اما اواخر کتاب، خواندن کتاب برای من سخت  شد! شاید به این خاطر که اشخاصی که با آن ها ارتباط و همزاد پنداری می کردم، کسانی که گاهی بخشی از وجود خودم را در آن ها می دیدم، از داستان حذف می شدند و این وقتی به اوج رسید که کل اهالی ماکوندو مُردند! آخر داستان را لو دادم!

منتقدان، سبک رئالیسم جادویی کتاب را بسیار ستوده اند. فرم نگارش کتاب منحصر به فرد است اما برای من جدید نبود! به این خاطر که چند کتاب و فیلم که از سبک جناب مارکز بهره جسته اند را قبلن از نظر گذرانده بوده ام، حتی داستان های فارسی نویسنده های وطنی که پیرو مارکز بوده اند را. بدون شک مارکز پیشوای این سبک است و کار خلاقانه او، الگو بسیاری خواهد بود.

انتهای کتاب سوالی در سرم می چرخید که "چرا ماکوندو با آن همه فراز و فرودش از هم پاشید؟". به نظرم رسید می توان پاسخ به این سوال را خلاصه ای از محتوای کتاب دانست. به نظرم 4 عامل، محور فروپاشی ماکوندو آمد. ماکوندویی که قرار بود محل آرامش و زندگی باشد، شاید یک شهر آرمانی کوچک!

1- تکنولوژی، که توسط کولی ها به ماکوندو  آمد:

"آن روحیه ابتکار عمل اجتماعی خیلی زود از بین رفت؛ علتش جاذبه پر تب و تاب آهن رباها، محاسبه های نجومی، رویاهای دگردیسی، و اشتیاق و دغدغه شناختن شگفتی های عالم بود. ص 18"

"وقتی ابزارش را برای دایر کردن زمین بر دوش انداخت و از همه خواست یاری اش کنند تا راهی بگشاید که ماکوندو با اختراع های بزرگ مرتبط شود، کار و خانواده شان را رها کردند و دنبالش راه افتادند. ص 18"

2- دولت و نمایندگانش:

خوسه آرکادیو بوئندیا خطاب به نماینده دولت هنگام ورود به ماکوندو: "توی این آبادی کسی با کاغذ امر و نهی نمی کند. و یک دفعه برای همیشه می گویم تا حالیتان بشود: هیچ احتیاجی به ناظر قضایی نداریم چون چیزی نیست که بهش نظارت بکند.
در واکنش به خونسردی آپولینار موسکوته (نماینده دولت)، باز بی آنکه صدایش را بالا ببرد، خیلی مفصل و با جزئیات شرح داد چطور آبادی را ایجاد کردند، چطور زمین ها را بین خودشان تقسیم کردند، راه ساختند و اقدام های ضروری را انجام دادند، بدون اینکه مزاحم دولت بشوند و بدون اینکه کسی مزاحمشان بشود. گفت: انقدر اهل صلح و صفاییم که حتی به مرگ طبیعی هم نمرده ایم. خودتان ملاحظه می فرمایید که هنوز گورستان هم نداریم. شکایتی نداشت از اینکه دولت کمکشان نکرده. بر عکس، از این بابت خوشحال بود که تا آن هنگام آن ها را به حال خودشان گذاشته تا در آرامش رشد کنند، و ابراز امیدواری کرد که کماکان کاری به کارشان نداشته باشد، چون آن ها این آبادی را ایجاد نکرده بودند تا هر که از راه رسید برایشان تکلیف معین کند. ص 69"

3- پدر روحانی؛ نماینده خدا:

" به نظرش آمد (پدر روحانی نیکانور رینا) که هیچ نقطه از دنیا به قدر آنجا به بذر پروردگار نیاز ندارند، و تصمیم گرفت یک هفته بیشتر بماند ... اما هیچ کس به صحبت هایش محل نکرد. بهش جواب می دادند که سال ها بدون کشیش بوده اند، امور روحانی را مستقیما با خداوند حل و فصل کرده اند، و از شر گناه کبیره خلاص شده اند. ص 97)

4- تاجران خارجی و صاحبان صنایع:

ورود تکنولوژی نظیر قطار، لامپ و ... پای کمپانی موز را به ماکوندو باز کرد. تعدادی از اهالی ماکوندو برای تجار کمپانی کار می کردند و با دستمزد و مزایای بسیار کم گذران زندگی می کردند. هنگامی که اعتراض گروهی کارگران به اوج رسید، کمپانی مثل آب خوردن سر همه را زیر آب کرد. هیچ اتفاقی هم در مملکت نیفتاد! خبر این قتل عام هم تکذیب شد! در کتاب های تاریخ هم نیامد! چون تاریخ نویس جیره خور دولت است!

بچه آدم