بچه آدم

همه از دست غیر ناله کنند / سعدی از دست خویشتن فریاد

بچه آدم

همه از دست غیر ناله کنند / سعدی از دست خویشتن فریاد

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۶ آذر ۹۷ ، ۱۰:۱۰

خود عاقل پنداری مزمن

موقع بیماری به نظرش می آمد که گویی تمام عالم محکوم است به اینکه قربانی مرضی شوم و ناشنیده بشود. مرضی که از اعماق آسیا به اروپا آمده بود. همه می بایستی از بین بروند، به غیر از عده ای معدود از برگزیدگان. قارچ هایی جدید و ذره بینی پیدا شدند که در بدن مردمان رخنه می نمودند، اما این موجودات ارواحی بودند دارای عقل و اراده. مردمی که آن ها را در خود می پذیرفتند، بی درنگ جن زده و بی اراده می شدند. اما هرگز، هرگز آنقدر که این مبتلایان خود را عاقل و مطمئن در یافتن حقیقت می دانستند، کسی خود را محقق نمی دانست. هرگز کسی بیش از آنان رای و نظریه ی علمی و معتقدات اخلاقی و مذهبی خود را آنقدر شکست ناپذیر نمی شمرد. شهرها و ملتهای بسیار به این مرض دچار می شدند و دیوانگی می نمودند.

کتاب بی نظیر "جنایت و مکافات" از فئودور داستایوفسکی ترجمه مهری آهی

بچه آدم
۱۹ آذر ۹۷ ، ۱۰:۲۹

پنج تا در سه نوبت

یه سری کلمات از حفظ می خوانم (مثل همیشه) برای خدا (عجب!) الله اکبررررررررر. بسم الله الر...
بچه آدم
۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۵:۰۱

غول های ذهنم

مدتیه نیاز به یه همدم توی وجودم زیاد شده و این رو میدونم که بخش زیادیش طبیعیه. خودم، خودم رو میشناسم و میدونم از زمان ازدواجم گذشته اما خدا خودش شاهده همه تلاشم رو کردم اما نشد. نه شرایط فعلیم اجازه می ده و نه کسی این همه ریسک پیش روم رو قبول می کنه. حقم دارن اعتماد نکنن! کار بزرگ، ریسک بزرگ و بلا تکلیفی بزرگ یه روز تموم میشه و ثبات نسبی (که همونم پر از ریسکه!) جاش رو می گیره و اون وقت دوباره تلاش می کنم تا همسر پیدا کنم. با این تفاوت که اون هم باید مسیری که من تنها رفتم رو تنها طی کرده باشه! دو تا آدم خسته اما مصمم برای ادامه زندگی! بگذریم...
وقتی سختی ها زیاد میشه، ناخودآگاهم برای شونه خالی کردن از زیر کار و کوشش، ذهنم رو می بره توی خیالات ازدواج و اینا! مثل اینکه فکر و خبالات ترشح دوپامین مغزم رو بالا میبره! اما آخرش فشل و ناتوان میشم و ذهنم می افته روی دور غر غر کردن! انگار که همه راه حل ها به ازدواج ختم میشه. آره! ازدواج با آدم مناسب آرامش میاره، تسریع دهنده هست و انگیزه میده به آدم برای رسیدن به ... این سه نقطه مهمه! ازدواج، هدف نیست! به نظرم می تونست بستر عالی برای رسیدن به یه هدف عالی باشه اما حالا که این بستره نیست، هدفه که هست! حالا سخت تر! تنها! و با همه مشکلات... "تنها" برو جلو...
مشکل دیگه از برداشت های غلط و باورهای پوسیده میاد و منم دچارش هستم اینه که حالا این همه تلاش برای چی؟ ما برای بازی خلق نشدیم! آخرش همه دنیا از بین میره و ما باید سیر دیگه ای داشته باشیم! و کلی خزعبل بافی فلسفی که فقط آدم رو از تلاش باز میداره.
مشکل رو اعصاب سوم گندها و تنبلی های گذشته هست. راه اینقدر طولانی و عمر اینقدر کوتاه و من بهترین زمان زندگیم رو گند زدم. عجیبه واقعن! فکرش داغونم می کنه. چقدر امروز فردا کردم و کارای مهم رو ول کردم به امون خدا. 10-1 باختن بهتر از 10-0 باختنه! امروز وقت گل خوردن نیست!
باید هدفم رو روزی صد بار با صدای بلند برای خودم تکرار کنم تا بره ته ناخودآگاهم. من یه سربازم که به این دنیا اومدم تا یه تپه رو آباد کنم. دل یکی رو شاد کنم، گره ای کوچیک از مشکلات دنیا باز کنم، یه اپسیلون بر خیر عالم اضافه کنم و بعدش بمیرم و تمام.
و همه اینها هزینه داره! غربت کشیدن داره، مشکلات مالی داره، شاید مهاجرت بخواد، فشارای روانی کمر شکن داره. مرد میدون می خواد.

"خدایا... 
راهی نمی‌بینم
آینده پنهان است...
اما مهم نیست!
همین کافی‌ست که تو راه را می‌بینی و من تو را..."
دکتر شریعتی
بچه آدم