۲۸ تیر ۹۷ ، ۲۰:۱۵
آسمان کویر
خودِ خودش بود. تلاشی قابل تحسین. القاب، کار، مدرک، رزومه، گذشته، خانواده، ملیت، مذهب، وضعیتی که در آن به سر می برد و همه چیز غیر "خود" اش را برای لحظاتی کنار گذاشت و با خودش تنها بود. تنها با روح عریان. اوایلش خیلی سخت بود. ذهنش پرش داشت. اما کم کم مزه لذتی وصف ناشدنی زیر دندانش آمد. حسی شبیه قدم زدن در هوای بهاری، بوی خاک باران خورده کوچه باغ های شیراز، ترکیب شده با عطر نرگس. گاهی تنهایی او را می ترساند و گاهی خودش را تکه ای از عظمت هستی می دید. آرام و بریده بریده زمزمه می کرد "از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم آخر؟ ننمایی وطنم!"
چه قدر این روزها دلش برای این جنس تنهایی لک زده است...
۹۷/۰۴/۲۸