این فینگیلی رو یکی از بچه ها نجات داد. گوشه پنجره کنار میز من براش آشیونه درست کردیم. کلی سر و صدا می کرد، بعد می خوابید و بعد بلند می شد و غذا می خواست. نوکش رو باز می کرد و می چرخوند رو به بالا. می خواستیم به
جَکی پرواز یاد بدیم... امروز صبح چشماش رو باز نکرد. بدرود :(