نگاه 2
"برادرم" عباس! به استقبالش برو.
"مردی" که شرمنده بود. روبروی حسین (ع) ایستاد. شبح گذشته از جلو چشمانش دور نمی شد. او بود که آب را بر حسین (ع) بست. او بود که بدن زینب (س) را لرزاند.
زیر چانه اش را گرفت و سرش را بالا آورد. جرات نگاه کردن نداشت. لحظه ای به چشمان حسین (ع) خیره شد. زمان ایستاد. و او بود که در اقیانوس بی انتهای چشمان حسین (ع) غرق شده بود.
در آن نگاه چه بود و در آن لحظات چه گذشت؟
اگر هزار بار زنده شوم و بمیرم، باز هم برای تو جان می دهم، ای تنهای مظلوم...