موقع بیماری به نظرش می آمد که گویی تمام عالم محکوم است به اینکه قربانی مرضی شوم و ناشنیده بشود. مرضی که از اعماق آسیا به اروپا آمده بود. همه می بایستی از بین بروند، به غیر از عده ای معدود از برگزیدگان. قارچ هایی جدید و ذره بینی پیدا شدند که در بدن مردمان رخنه می نمودند، اما این موجودات ارواحی بودند دارای عقل و اراده. مردمی که آن ها را در خود می پذیرفتند، بی درنگ جن زده و بی اراده می شدند. اما هرگز، هرگز آنقدر که این مبتلایان خود را عاقل و مطمئن در یافتن حقیقت می دانستند، کسی خود را محقق نمی دانست. هرگز کسی بیش از آنان رای و نظریه ی علمی و معتقدات اخلاقی و مذهبی خود را آنقدر شکست ناپذیر نمی شمرد. شهرها و ملتهای بسیار به این مرض دچار می شدند و دیوانگی می نمودند.
کتاب بی نظیر "جنایت و مکافات" از فئودور داستایوفسکی ترجمه مهری آهی
هیچ چیز در دنیا دشوارتر از صمیمیت و صراحت واقعی نیست و هیچ چیز هم آسان تر از تملق بیجا وجود ندارد. اگر در صراحت و صمیمیت فقط جزء صدمین آن نادرست باشد، فورا ناموزونی مخصوصی به گوش می خورد و غوغایی به پا می شود. و اما اگر در تملق تمام اجزایش نادرست باشد، باز هم مطبوع است و نسبتا با لذت شنیده می شود. هر چند که لذتی خشن ایجاد کند، اما به هر حال با لذت شنیده می شود. و هر قدر که تملق نتراشیده و نخراشیده باشد، حتما لااقل نیمی از آن درست به نظر می آید. این در مورد تمام اشخاص، از هر طبقه و در هر سطح از تمدن که می خواهند باشند، فرقی نمی کند. در مورد اشخاص معمولی که جای خود دارد.
کتاب بی نظیر "جنایت و مکافات" از فئودور داستایوفسکی ترجمه مهری آهی
من می توانم فکری را همچون دانه ای بپاشم... و از این دانه واقعیت ایجاد خواهد شد.
کتاب بی نظیر "جنایت و مکافات" از فئودور داستایوفسکی ترجمه مهری آهی
شروع بسیار خوبی دارد. از همان ابتدا جذب کتاب شدم و اصلا نفهمیدم کی کتاب تمام شد. آن هم کتاب 656 صفحه ای! داستان کتاب بسیار جذاب است. سبک نوشتار بسی خلاقانه است. جذاب تر و خلاقانه تر از برخی از کتاب های مطرح! البته به نظر من. بدون شک از جنبه ادبی، کتاب سترگی است. ناگفته نماند ترجمه بسیار خوبی داشت.
کتاب پر است از جملات و دیالوگ های کوتاه درباره خیلی چیزها. خیلی چیزها. گاهی دیالوگی را می خواندم و می گفتم: آفرین! چقدر خوب فلان حس را توضیح داده. یا جایی متحیر می شدم از دقت نویسنده در برخی اتفاق های روزمره! گاهی به فکر فرو می برد و گاهی می خنداند. و اما محتوا...
محتوای اصلی داستان، زندگی است. وقتی اسم زندگی می آید، نا خواسته پای مرگ هم به قصه باز می شود. استیو تولتز در جریان اولین رمانش که همان جزء از کل است (که در 36 سالگی اش به چاپ رسانده)، نام بسیاری از متفکرین و فلاسفه را می آورد و حتی از برخی از آن ها نقل قول هایی می کند. این نشان می دهد ذهن او درگیر حجم عظیم تفکرات اندیشمندان جور و واجور است. حاصل این پدیده، رمانی است سرشار از آشفتگی! خودِ نویسنده دنبال حقیقتی است که هنوز نیافته! حقیقتی که بتوان توجیهی منطقی برای زندگی باشد.
وقتی کتاب تمام شد، فارغ از همه جذابیت های ادبی و جملات و دیالوگ های متفکرانه، چیزی جز حیرانی در تفکر و عمل نصیبم نشد. مگر اینکه جزء از کل، داستان آشفتگی، حیرانی و بی پناهی انسان بریده از آسمان باشد.
این کتاب ترجمه های متعددی دارد. قبل از تهیه کتاب، اینجا (بهترین ترجمه شاهکار مارکز کدام است؟) را خواندم و به نویسنده اعتماد کردم و ترجمه جناب کاوه میرعباسی از انتشارات کتاب سرای نیک را تهیه کردم. انصافن ترجمه بسیار روان و خوبی بود.
یک بزرگواری پیشنهاد داده بود هنگام خواندن این کتاب، شجره نامه خانواده بوئندیا را کنار دست بگذارید تا نسبت های اشخاص را فراموش نکنید. با جستجو در گوگل می توانید شجره نامه صد سال تنهایی را بیابید. شجره نامه، بسیار کاربردی است زیرا فرزندان، نوه ها، نبیره ها و ... خوسه آرکادیو بوئندیا، نام هایشان را از اجدادشان به ارث برده اند، مثلن چهار خوسه آرکادیو در داستان داریم!
رمان پر است از ماجرا! خوسه آرکادیو بوئندیا و چند خانواده دیگر، شهری در کنار یک رودخانه پایه گذاری می کنند و داستانِ شش نسل از خانواده بوئندیا در این مکان (ماکوندو) را به وجود می آورند. فرم داستان جذاب است و خواننده را به خود جذب می کند اما اواخر کتاب، خواندن کتاب برای من سخت شد! شاید به این خاطر که اشخاصی که با آن ها ارتباط و همزاد پنداری می کردم، کسانی که گاهی بخشی از وجود خودم را در آن ها می دیدم، از داستان حذف می شدند و این وقتی به اوج رسید که کل اهالی ماکوندو مُردند! آخر داستان را لو دادم!
منتقدان، سبک رئالیسم جادویی کتاب را بسیار ستوده اند. فرم نگارش کتاب منحصر به فرد است اما برای من جدید نبود! به این خاطر که چند کتاب و فیلم که از سبک جناب مارکز بهره جسته اند را قبلن از نظر گذرانده بوده ام، حتی داستان های فارسی نویسنده های وطنی که پیرو مارکز بوده اند را. بدون شک مارکز پیشوای این سبک است و کار خلاقانه او، الگو بسیاری خواهد بود.
انتهای کتاب سوالی در سرم می چرخید که "چرا ماکوندو با آن همه فراز و فرودش از هم پاشید؟". به نظرم رسید می توان پاسخ به این سوال را خلاصه ای از محتوای کتاب دانست. به نظرم 4 عامل، محور فروپاشی ماکوندو آمد. ماکوندویی که قرار بود محل آرامش و زندگی باشد، شاید یک شهر آرمانی کوچک!
1- تکنولوژی، که توسط کولی ها به ماکوندو آمد:
"آن روحیه ابتکار عمل اجتماعی خیلی زود از بین رفت؛ علتش جاذبه پر تب و تاب آهن رباها، محاسبه های نجومی، رویاهای دگردیسی، و اشتیاق و دغدغه شناختن شگفتی های عالم بود. ص 18"
"وقتی ابزارش را برای دایر کردن زمین بر دوش انداخت و از همه خواست یاری اش کنند تا راهی بگشاید که ماکوندو با اختراع های بزرگ مرتبط شود، کار و خانواده شان را رها کردند و دنبالش راه افتادند. ص 18"
2- دولت و نمایندگانش:
خوسه آرکادیو بوئندیا خطاب به نماینده دولت هنگام ورود به ماکوندو: "توی این آبادی کسی با کاغذ امر و نهی نمی کند. و یک دفعه برای همیشه می گویم تا حالیتان بشود: هیچ احتیاجی به ناظر قضایی نداریم چون چیزی نیست که بهش نظارت بکند.
در واکنش به خونسردی آپولینار موسکوته (نماینده دولت)، باز بی آنکه صدایش را بالا ببرد، خیلی مفصل و با جزئیات شرح داد چطور آبادی را ایجاد کردند، چطور زمین ها را بین خودشان تقسیم کردند، راه ساختند و اقدام های ضروری را انجام دادند، بدون اینکه مزاحم دولت بشوند و بدون اینکه کسی مزاحمشان بشود. گفت: انقدر اهل صلح و صفاییم که حتی به مرگ طبیعی هم نمرده ایم. خودتان ملاحظه می فرمایید که هنوز گورستان هم نداریم. شکایتی نداشت از اینکه دولت کمکشان نکرده. بر عکس، از این بابت خوشحال بود که تا آن هنگام آن ها را به حال خودشان گذاشته تا در آرامش رشد کنند، و ابراز امیدواری کرد که کماکان کاری به کارشان نداشته باشد، چون آن ها این آبادی را ایجاد نکرده بودند تا هر که از راه رسید برایشان تکلیف معین کند. ص 69"
3- پدر روحانی؛ نماینده خدا:
" به نظرش آمد (پدر روحانی نیکانور رینا) که هیچ نقطه از دنیا به قدر آنجا به بذر پروردگار نیاز ندارند، و تصمیم گرفت یک هفته بیشتر بماند ... اما هیچ کس به صحبت هایش محل نکرد. بهش جواب می دادند که سال ها بدون کشیش بوده اند، امور روحانی را مستقیما با خداوند حل و فصل کرده اند، و از شر گناه کبیره خلاص شده اند. ص 97)
4- تاجران خارجی و صاحبان صنایع:
ورود تکنولوژی نظیر قطار، لامپ و ... پای کمپانی موز را به ماکوندو باز کرد. تعدادی از اهالی ماکوندو برای تجار کمپانی کار می کردند و با دستمزد و مزایای بسیار کم گذران زندگی می کردند. هنگامی که اعتراض گروهی کارگران به اوج رسید، کمپانی مثل آب خوردن سر همه را زیر آب کرد. هیچ اتفاقی هم در مملکت نیفتاد! خبر این قتل عام هم تکذیب شد! در کتاب های تاریخ هم نیامد! چون تاریخ نویس جیره خور دولت است!
روان و بی قلق. معلومه جین آستین شخصیت زن ها رو به خوبی واکاوی کرده تا تونسته این طور دقیق، احساساتی که از خودشون بروز میدن رو بنویسه. شخصیت هایی که در غرور و تعصب نقش داشتند رو علاوه بر تجسم ظاهرشون، با صفاتشون ،حالت های درونیشون و کیفیت و سبک روابطشون شناختم.
راستش خوندن فصل اولش برام یه خورده سخت بود و دیر منو درگیر کرد اما رفته رفته داستان به اوج رسید. اتفاقاتی که در فصل دوم افتاد باعث شد پایان داستان رو حدس بزنم! نا گفته نماند که اگر مقدمه کتاب رو نخونده بودم که در اون گفته بود اسم صحیح این کتاب "غرور و پیش داوری" هست، نمی تونستم آخرش رو حدس بزنم!
مطمئنا اگر عمری باقی باشه سراغ بقیه آثار آستین خواهم رفت.