ضد صمیمیت
کسایی که یه زمانی برای خودم بزرگشون کردم، یه روز ازشون متنفر شدم...
کسایی که یه زمانی برای خودم بزرگشون کردم، یه روز ازشون متنفر شدم...
من می توانم فکری را همچون دانه ای بپاشم... و از این دانه واقعیت ایجاد خواهد شد.
کتاب بی نظیر "جنایت و مکافات" از فئودور داستایوفسکی ترجمه مهری آهی
خار است به زیر پَهلُوانم / بی روی تو خوابگاه سنجاب
سعدی عزیز من، خیلی رِنده! شما بیت بالا رو ببین. خوابگاه سنجاب، تشک گرم و نرمه که از جنس پوست سنجابه. شیخ اجل غزل بعدی رو اینجوری شروع می کنه:
ماهرویا! روی خوب از من متاب / بی خطا کشتن چه میبینی صواب
دوش در خوابم در آغوش آمدی / وین نپندارم که بینم جز به خواب
اگه منو مخاطب قرار میداد می پریدم بغلش می کردم! ماه رو که جای خود داره! در ادامه داریم:
حیف باشد بر چنان تن پیرهن / ظلم باشد بر چنان صورت نقاب
سعدی جون! نداشتیم ناقلا! داره کار به جاهای باریک می کشه! و در آخر غزل:
سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ / گوشمالت خورد باید چون رباب
استاد به ما صفر کیلومترها نصیحت می فرماید: گر خواهان بغل هستی، باید سختی بکشی! مثل ساز رباب که برای کوک کردنش، گوشی اون رو می پیچونن. البته پر واضح هست که این ابیات درباره عشق به خدا و عرفان و ازیناس. صلواتی عنایت بفرمایید :)
گر به سر میگردم از بیچارگی، عیبم مکن!
چون تو چوگان میزنی، جرمی نباشد گوی را
سعدی
یغلاوی یا یقلاوی یا یقلوی به ظرف غذای فلزی استوانهای دردار و دارای دسته گفته میشود که به خصوص برای توزیع غذا در سربازخانه و زندان به کار میرود. (+)
صبح روزی که وارد پادگان شدیم، هممون رو یه گوشه روی زمین ریختن تا جیرَمون رو بدن! یکی از بخش های مهم جیره، موجودی است به نام یقلوی! البته اوجا بهش می گفتن سلف (self) و خیلی هم تلاش کردن به ما بفهمونن که نگید یقلوی! این سلفه! اولندش سلف یک کلمه اجنبی هست و معنیش هم "خود" میشه که هیچ ربطی به این بشر نداره! ثانیا از زمان خلقت سربازی ایشون یقلوی بودن و اجداد ما باهاش خاطره دارن و اینکه چرا باید همچین اسم نوستالژیکی حذف بشه؟
همون ساعت اول یکی از بچه ها یقلویش رو گم کرد! فرمانده هم شاکی شد و اومد سخنرانی که آقا اینا دونه ای 40 تومن پولشه و اگه گم کنید باید خسارت بدید و از این حرفا. خلاصه فهمیدیم یقلوی چیز ارزشمندیه.
وقت غذا، جلوی غذاخوری در ردیف های 9 نفری به صف می شدیم (در گروه های نظامی تعداد نفرات هر صف، مضرب 3 هست). یقلوی، همراه ما در این لحظات بود. همراه اون باید لیوان شیشه ای بدون نقش دسته دار، قاشق و چنگال می بردیم. بردن همه ی اون ها اجباری بود، حتی اگه نمی خواستیم آب بخوریم یا از چنگال استفاده کنیم بازم باید می بردیمشون! نمک هم حکم مواد داشت و قدغن بود!
نفر اولِ ردیفی که به در غذا خوری نزدیک بود با اجازه ارشد فریاد می زد: "گروه به جای خود، گروه به چپ چپ (یا راست راست! بسته به اینکه در کدوم طرفه)، صف به جای خود، صف به پیش" بعدش کل گروهان باید می گفتن "علی" و صف 9 تایی قدم رو می رفت داخل غذاخوری.
الان یهو یاد کتاب "انسان در جست و جوی معنا" دکتر فرانکل افتادم (+). اونجا که توی غذا خوری اردوگاه کار اجباری برای دو تا دونه نخود، کلی التماس می کردن! البته پادگان ما بوخن والد (+) نبود اما مقدار غذا کم و بی کیفیت بود. بعدن متوجه شدم پادگان ما اینجوری بوده و دوستام که جاهای دیگه ای بودن خیلی از غذا تعریف می کردن تا جایی که یکی از بچه ها می گفت غذاشون از رستوران دانشگاه هم با کیفیت تر بوده.
یه بنده خدایی توی گروهان ما بود که کسی نفهمیدیم فازش چیه! یه روز همین جوری داشت رد می شد، یهو به مقسم گیر داد و گفت اجازه نداری خورشت رو بریزی روی پلو! باید بریزی کنار پلو، توی یقلوی! اگه ببینم این کار رو کردی اِل می کنم و بِل می کنم! همه داشتیم شاخ در می آوردیم که اضافه کرد: این کار غیر بهداشتیه!!!!!!!!! خلاصه هر روز باید یه جوری بساط مسخره بازی ما جور می شد که خدا رو شکر اون روز هم جور شد. تا آخر دوره کسی اجازه نداشت قیمه ها رو بریزه توی ماستا!
شستن یقلوی یک مقوله پیچیده و اعصاب خرد کنی بود. اونجا یه روشویی سیمانی بزرگ داشتیم و یک ظرف شور خونه. نظافت هر کدوم از اینا به صورت دوره ای بین گروهان ها تقسیم می شد. آب روشویی سرد بود اما ظرف شور خونه هم آبش گرم بود و هم مایع ظرف شویی داشت. اوایل همه چی اکی بود، بعد از یه مدت دیگه مایع نریختن توی مخزن و فقط آب خالی بود. بعد از چند روز هم کلن در ظرف شورخونه رو بستن و ما مجبور شدیم با آب سرد ظرف بشوریم. وقتی غذا چرب بود تمیز کردن یقلوی مکافات بود. ما هم اسکاج و مایع جور کردیم و چند نفری ظرفامون رو با آب سرد می شستیم. کلی خواهش کردیم که در ظرف شور خونه رو باز کنن و همیشه هم خواهش هامون به ثمر می نشست اما هیچ وقت در اونجا باز نشد! می گفتن بچه ها توی ظرف شور خونه آشغال میریزن و راه آب بسته می شه.
خلاصه یاد اون ایام افتادم و یاد یقلویم که همیشه از تمیزی برق می زد.