هفته پیش یکی ازم پرسید ای دُرسه که شیرازیا تنبلن؟ والو چی بگم؟! فقط یه اشاره کوچیک دارم به آقامون حافظ که سر یه قضیه ای حسابی شاکی هستن و میخوان از شیراز بزنن بیرون:
خار است به زیر پَهلُوانم / بی روی تو خوابگاه سنجاب
سعدی عزیز من، خیلی رِنده! شما بیت بالا رو ببین. خوابگاه سنجاب، تشک گرم و نرمه که از جنس پوست سنجابه. شیخ اجل غزل بعدی رو اینجوری شروع می کنه:
ماهرویا! روی خوب از من متاب / بی خطا کشتن چه میبینی صواب
دوش در خوابم در آغوش آمدی / وین نپندارم که بینم جز به خواب
اگه منو مخاطب قرار میداد می پریدم بغلش می کردم! ماه رو که جای خود داره! در ادامه داریم:
حیف باشد بر چنان تن پیرهن / ظلم باشد بر چنان صورت نقاب
سعدی جون! نداشتیم ناقلا! داره کار به جاهای باریک می کشه! و در آخر غزل:
سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ / گوشمالت خورد باید چون رباب
استاد به ما صفر کیلومترها نصیحت می فرماید: گر خواهان بغل هستی، باید سختی بکشی! مثل ساز رباب که برای کوک کردنش، گوشی اون رو می پیچونن. البته پر واضح هست که این ابیات درباره عشق به خدا و عرفان و ازیناس. صلواتی عنایت بفرمایید :)
گر به سر میگردم از بیچارگی، عیبم مکن!
چون تو چوگان میزنی، جرمی نباشد گوی را
سعدی
امشب یلداست و شبِ حافظ. همیشه وقتی دیوان حضرت حافظ را باز می کردم و یا در کنار آرامگاه ایشان تفالی می زدم، آن بهره ای که دلم می خواست را نمی بردم. واقعیت را بگویم ارتباطی با غزلیات برقرار نمی کردم، چون نمی فهمیدمشان. چندی پیش تصمیم گرفتم تا حافظ خوانی را آغاز کنم. هر چند عقیده دارم باید از کودکی با موسیقی و شعر انس داشت و برایِ من کمی دیر شده است.