بچه آدم

همه از دست غیر ناله کنند / سعدی از دست خویشتن فریاد

بچه آدم

همه از دست غیر ناله کنند / سعدی از دست خویشتن فریاد

۰۹ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۲

دلا دیوانه شو

صبح ها که سر کار میرم، تقریبا هشتاد درصد آدمایی که توی مترو نشستن، یا خوابن و یا دارن چُرت میزنن. عصر که بر می گردم هم دوباره یه عده خوابن یه عده دارن با گوشی بازی می کنن یا تلگرام و این چیزا مشغولشون کرده. بقیه هم یا به فکر فرو رفتن یا سرشون توی گوشی بقیه هست!

عمر هست که داره کیلویی تلف میشه. اصلا گور بابای عمر! قیافه ها رو که میبینی دچار افسردگی میشی! بهترین زمان صبح که یادگیری تو اوج خودشه به خواب می گذره (به بی کیفیت ترین حالت ممکن که فقط خستگی رو بیشتر می کنه) و عصرا همه عصبی و خسته و داغون.

امروز عصر توی مترو وقتی داشتم گلچین آهنگای بی کلام بیژن مرتضوی رو گوش می دادم، یاد کلیپ "یک صبح شاد در مترو پاریس" افتادم. سه دقیقه و چند ثانیه بیشتر نیست. بعدش خیال کردم همین آدمایی که توی قطار هستن بخوان برقصن. مثلا همین مرد میان سالی که شکم بدقواره ی قلمبه ش جای یکی دیگه رو گرفته داره شکمش رو می لرزونه یا مثلا پیرمردی که صندلی روبروی من نشسته داره با حرکتای ریزی عصاش رو تکون میده یا مثلا اون یارو اخموهه که تو فکر فرو رفته و تسبیحش رو تو دستش می چرخونه، بابا کرم می رقصه. پسر بچه ده دوازده ساله ای که سرش رو روی بازوهای باباش گذاشته و دست اونو گرفته، رفته روی شونه ی باباش نشسته و داره قهقهه می زنه. دختر و پسری که به در قطار تکیه زدن و دارن با هم پچ پچ می کنن، استغفر الله... منم که رقص بلد نیستم با پام ضرب گرفتم و دارم بشکن می زنم. خلاصه یه حالیه!

به این نتیجه رسیدم توی این وضعیت فقط دیوونگی و سرخوشی جواب میده.

بچه آدم
۰۵ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۵۶

در خزانم بیا ای بهار

"واجب است هر کس بتواند لااقل به جایی روی آورد."
جنایت و مکافات از فئودور داستایوفسکی
این روزها خیلی احساس بی پناهی می کنم. نمازهام رو همچنان از سر عادت و یا برای اینکه پل های پشت سرم رو خراب نکنم می خونم اما خیلی بی حس و حال هستم نسبت بهش! به خدا ایمان دارم اما... می دونی! چی می شد خدا یه جوری خودش رو بهم نشون می داد یا باهام حرف میزد؟ الان قلبم بیش تر از هر وقت دیگه نیاز داره حضورش رو حس کنه. چه می دونم! بعضی وقتا می گم شاید اثر گناهه و خیلی بد شدم، اما مگه بدا دل ندارن؟ خب دلم رو چه کار کنم. فقط یه جمله! اصلن به یه رویا کوتاه راضیم! امام زمان(عج) رو هم نمیشه دید یا هم کلام شد؟ آخه موسی (ع) با تو حرف زد...

"چون موسى به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر کنم. گفت: هرگز مرا نخواهى دید. به آن کوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار یافت، تو نیز مرا خواهى دید. چون پروردگارش بر کوه تجلى کرد، کوه را خرد کرد و موسى بیهوش بیفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستین مؤمنانم." اعراف 143
بچه آدم
۰۲ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۴۲

جدا ز دامن مادر

این فینگیلی رو یکی از بچه ها نجات داد. گوشه پنجره کنار میز من براش آشیونه درست کردیم. کلی سر و صدا می کرد، بعد می خوابید و بعد بلند می شد و غذا می خواست. نوکش رو باز می کرد و می چرخوند رو به بالا. می خواستیم به جَکی پرواز یاد بدیم...  امروز صبح چشماش رو باز نکرد. بدرود :(
پرنده کوچک
بچه آدم
۳۱ تیر ۹۷ ، ۰۸:۵۷

بچه نازی آباد

این آقازاده که اینجا خوابیده پسرمه. یازده سالشه. ممنون. خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه. وقتی به خانمم گفتم میخوام پیاده برم کربلا، خودش کیفم رو پیچید. این پسر خیلی بهونه می گرفت، با خودم آوردمش. یه پسر سه ساله هم دارم که الان پیش مامانشه. بیا عکسشو ببین. عزیزمه. وقتی ۲۵ ساله بودم عاشق دختری شده بودم که دو تا کوچه تا ما فاصله داشت. وضع مالیمون خوب نبود. نازی آباد می نشستیم. با آقام خدا بیامرز ... خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه... رفتیم با بابای دختره صحبت کردیم. کارا داشت پیش می رفت تا اینکه آقام فوت کرد. من موندم و مادر و برادر کوچیک و خواهرام. شدم نون آور خونه. قبل از خروس خون از خونه می زدم بیرون و تا شب کارگری می کردم تا یه لقمه نون بیارم سر سفره. همه چی به هم خورد. عشق و عاشقی از سرم پرید. فقط کار بود و کار. اینا رو گفتم جوون تا این رو بهت بگم: نگاهت به آسمون باشه! 32 ساله که شدم با مادرم رفتیم خواستگاری خانمم. یکی از دوستام معرفی کرده بود. آقا! خانم نگو! فرشته. توی این ده پونزده سالی که با همیم خدا شاهده یک بار گله گی نکرده از من. یه بار نگفته من چیزی می خوام. مگه یه راننده تاکسی مثل من چقدر درآمد داره؟ الان که اینجام خیالم از همه چیز خونه راحته، از تربیت بچه هام راحته، قلبم آرومه. خدا رو هزار مرتبه شکر. تو کی میزنی به جاده؟ 3 صبح! داداش از 12 گذشته که! بگیریم بخوابیم.

بچه آدم
۲۹ تیر ۹۷ ، ۱۲:۲۰

ممد افغانی

ممد افغانیم زن اِسد! چند روز پیش دیدمش، گفت یه دختر 14 ساله بیوتیفول خریده 50 میلیون! گفتم خریدی؟ مگه بازاره؟ گفتش تو دیار ما دختر رو می خرن! بابای دختر قیمت تعین می کنه، تو هم نقد می خری برمیداری جنسو رو می بری! جهیزیه و مهریه و ال و بل هم نداره! همون اول کار نقد میدی به باباهه! و السلام. بعدشم شاکی بود می گفت مال من خیلی گرون در اومد! اما خوشگله! سه سال پس اندازم رو که داشتم، کلی هم قرض و قوله کردم. هنوز نیاوردمش ایران! کابله!
ته دلم گفتم چه بَدوی! عین زمان جاهلیت! بعدش با خودم که رو راست تر فکر کردم دیدم ما وضعمون بدتره! اونجا حداقل ادعا ندارن، رقم رو میگن و بعدش آدم تکلیفش با خودش روشنه! داشته باشه میره جلو، نداشته باشه غلط کرده زن بگیره. اینجا هزار تا معیار چرند میذارن جلو پا آدم، آخرشم درد پوله! پول داشته باشی، برات هلیکوپتری می رقصن! رقم رو بگو! به دلار چند؟
بچه آدم
۲۸ تیر ۹۷ ، ۲۰:۱۵

آسمان کویر

خودِ خودش بود. تلاشی قابل تحسین. القاب، کار، مدرک، رزومه، گذشته، خانواده، ملیت، مذهب، وضعیتی که در آن به سر می برد و همه چیز غیر "خود" اش را برای لحظاتی کنار گذاشت و با خودش تنها بود. تنها با روح عریان. اوایلش خیلی سخت بود. ذهنش پرش داشت. اما کم کم مزه لذتی وصف ناشدنی زیر دندانش آمد. حسی شبیه قدم زدن در هوای بهاری، بوی خاک باران خورده کوچه باغ های شیراز، ترکیب شده با عطر نرگس. گاهی تنهایی او را می ترساند و گاهی خودش را تکه ای از عظمت هستی می دید. آرام و بریده بریده زمزمه می کرد "از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم آخر؟ ننمایی وطنم!"
چه قدر این روزها دلش برای این جنس تنهایی لک زده است...
بچه آدم
۲۶ تیر ۹۷ ، ۱۶:۰۴

برزخ

نقل هست مُرده، تا قبل از اینکه دفنش بکنن متوجه نیست چه اتفاقی براش افتاده! همش سعی می کنه با بقیه ارتباط برقرار کنه، اما نمی تونه. تا اینکه دفنش می کنن و میره سر خونه زندگیش.
بله عزیزم! باورش سخته. تو جوون بودی، امید داشتی، انگیزه داشتی، آرمانگرا بودی اما اتفاقی هست که افتاده. این جوری نگاه نکن دلم ریش ریش شد! یه کم دیگه طاقت بیار. پریشانی تموم میشه.
بچه آدم
۲۵ تیر ۹۷ ، ۰۹:۱۶

نیازمند خوشگل با هوش

یه افسانه هست که میگه ما الان کسی هستیم که در زندگی قبلی عاشقش بودیم. با این اوصاف برای زندگی بعدیم باید بیشتر دقت کنم.

بچه آدم
۲۴ تیر ۹۷ ، ۱۹:۰۵

گنجشک، پر

لیسانس اش را که گرفت، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل برود دانشگاه هاروارد. مخالفت نداشتم اما آدم حتما ناراحت می شود. حتی پر زدن یک گنجشک هم آدم را ناراحت می کند.

مصاحبه پدر مریم میرزاخانی با همشهری بعد از دریافت مدال فیلدز. عکس از گاردین.

مریم میرزاخانی

بچه آدم
۲۲ تیر ۹۷ ، ۱۲:۴۴

کالا به کالا

+زنگ زدم به مامان دختری که زهرا خانم شمارش رو داده بود.

-خُب.

+می گم مامان! گفت ما خیلی ولایی هستیم. ولایی هستن یعنی چه جورین؟

-چی بگم والا؟ از خودش می پرسیدی!

+خلاصه منم گفتم تو نمازات رو می خونی و اهل روزه هستی و از این حرفا.

-آخرش چی شد؟

+هیچی دیگه! گفت ما برای هر سه تا بچمون آپارتمان خریدیم. آقا زاده شما هر وقت از خودشون آپارتمان داشتن تشریف بیارید.

بچه آدم