بچه آدم

همه از دست غیر ناله کنند / سعدی از دست خویشتن فریاد

بچه آدم

همه از دست غیر ناله کنند / سعدی از دست خویشتن فریاد

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرامش» ثبت شده است

۲۵ آذر ۹۶ ، ۲۳:۵۰

پنجره ای به اعماق وجودم

امشب وقتی داشتم از مسجد محله مان به سمت خانه قدم می زدم، خیالم بال درآورد. زمانی را تجسم کردم که در توده ای خاک آرمیده ام؛ با سینه ای پر از طلبِ بازگشت برای بهتر شدن. وانگهی با خواهشم موافقت شد و از خاک برخواستم! سرگردان بودم. حالا چگونه زندگی می کردم؟ چه حجمی برای زمانی که در آن غوطه ور بودم می تراشیدم؟ ظرف عمرم را با چه معنایی و چه عملی لبریز می کردم؟

دوباره سوالاتی که هر روز به شکلی فکرم را درگیر می کنند، موریانه وار به ذهنم هجوم آوردند. البته وقتی غرق در کار می شوم، روزها می گذرد تا به خودم بگویم: "خُب! آخرش برای چی؟". همیشه به آن ها که با عشق برای هدف بزرگی فعالیت می کنند و وجودشان را با دغدغه های متعالی معنی می بخشند، رشک ورزیده ام.

تنها چیزی که فهمیده ام این است که با یک گوشه نشستن و فکر کردن و یا حتی مطالعه کردن نمی توان پاسخی برای این سوال ها یافت. سوالی که پاسخش همان زندگی است. باید دنبال معنا (یا عشق یا هدف غایی یا هر چیز با این محتوا) بود و صد البته باید از جایی شروع کرد. در عمل است که آدم محک می خورد و معنا، وجود را به سویِ خود می کشاند. نمی دانم! به نظرم می آید این طور باشد! من که دستم نرسیده!

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش / کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

بچه آدم
۲۵ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۶

حس خوب زندگی

داشتم با خودم فکر می کردم که حدود هشت سال پیش آرزویی داشتم که خیلی برام مهم بود. یادمه به خدا می گفتم اگه این آرزو برآورده بشه من دیگه چیزی نمی خوام!
الان که نگاه می کنم می بینم چیزی که هشت سال و اندی پیش از خدا می خواستم الان دارمش و هنوز پر از نیازم و آرزو. اون موقع ها با خودم فکر می کردم اگه این طور بشه چقدر شاد خواهم بود، چقدر همه چی عالی می شه! ولی الان که برآورده شده می بینم هیچی تغییر نکرده! فقط نیازهای دیگه که در اولویت بعدی بودن پر رنگ تر شدن.
یه زمان با خودم فکر می کردم به فلان جا که برسم و فلان چیزو داشته باشم، چقدر بی نظیره و چقدر موفقم و چقدر شادم و چقدر ... نگاه می کنم و می بینم چقدر از این چقدرها رو دارم و بازم اون حس عالی ای که دنبالش بودم رو ندارم... حسی که به تفکر من و بینش من از زندگی برمی گرده.
همین الان می تونم فارغ از همه چی، شادترین و سعادت مندترین و آروم ترین آدم روی زمین باشم! نیازی نمی بینم که این ها رو موکول کنم به برآورده شدن آرزوهای بعدیم!
سالمم، پدر و مادرم در کنارم هستن، دوستای خوبی دارم، امکانات رفاهی کافی دارم، زمینه ی رشد و شکوفایی استعدادام در اختیارمه، فامیل خوب و دلسوزی دارم، در کشور امنی زندگی می کنم، خدا رو قبول دارم، به قدر ظرفیتم اونو می شناسم، اهل بیت رو دارم، حتی الان دم افطار هست و گشنمه و حس خوب معنوی دارم، صدای گنجیشکا اتاق رو پر کرده، هوا خیلی خوبه و هزار تا چیز دیگه که می تونن بی حد و حساب باعث آرامش من باشن. نعماتی که خیلی ها از اون ها محرومن. خیلی ها دوست دارن یک صدم داشته های منو داشته باشن (موردش رو دیدم).
چقدر انسان حریصه و ناشکر... خودم رو میگم!

الان می خوام برم قبل از افطار حداقل با زبون از خدای مهربون تشکر کنم (در عمل که نکردم!). خدایی که خیلی دوسش دارم :)
بچه آدم