بچه آدم

همه از دست غیر ناله کنند / سعدی از دست خویشتن فریاد

بچه آدم

همه از دست غیر ناله کنند / سعدی از دست خویشتن فریاد

امروز (آخرین روز آبان) اولین باران پاییزه شیراز آغاز به باریدن کرد. شاه چراغ رفتم. خلوت بود. توی حیاطِ حرم، باران را، چنارها و نارنج ها را و همچنین گنبد و گلدسته ها را نگاه می کردم. فقط نگاه!
در مسیر برگشت دورترین مسیر را انتخاب کردم. فکرهایی در ذهنم جرقه می زد و سریع خاموش می شد. یک موج کوچک شکل می گرفت و تا همت می کرد قد بکشد، به دیوار ساحل کوبیده می شد. چند بار نزدیک خانه شدم اما هر بار حسی درونم می گفت "مقصد اینجا نیست!" و دوباره در خیابان ها می چرخیدم. وجودم در پی چیزی، کسی یا جایی ست که خودش هم نمی داند چیست، کیست و یا کجاست! عجب گیری افتادم به خدا!!!
بچه آدم

این کتاب ترجمه های متعددی دارد. قبل از تهیه کتاب، اینجا (بهترین ترجمه شاهکار مارکز کدام است؟) را خواندم و به نویسنده اعتماد کردم و ترجمه جناب کاوه میرعباسی از انتشارات کتاب سرای نیک را تهیه کردم. انصافن ترجمه بسیار روان و خوبی بود.

یک بزرگواری پیشنهاد داده بود هنگام خواندن این کتاب، شجره نامه خانواده بوئندیا را کنار دست بگذارید تا نسبت های اشخاص را فراموش نکنید. با جستجو در گوگل می توانید شجره نامه صد سال تنهایی را بیابید. شجره نامه، بسیار کاربردی است زیرا فرزندان، نوه ها، نبیره ها و ... خوسه آرکادیو بوئندیا، نام هایشان را از اجدادشان به ارث برده اند، مثلن چهار خوسه آرکادیو در داستان داریم!

رمان پر است از ماجرا! خوسه آرکادیو بوئندیا و چند خانواده دیگر، شهری در کنار یک رودخانه پایه گذاری می کنند و داستانِ شش نسل از خانواده بوئندیا در این مکان (ماکوندو) را به وجود می آورند. فرم داستان جذاب است و خواننده را به خود جذب می کند اما اواخر کتاب، خواندن کتاب برای من سخت  شد! شاید به این خاطر که اشخاصی که با آن ها ارتباط و همزاد پنداری می کردم، کسانی که گاهی بخشی از وجود خودم را در آن ها می دیدم، از داستان حذف می شدند و این وقتی به اوج رسید که کل اهالی ماکوندو مُردند! آخر داستان را لو دادم!

منتقدان، سبک رئالیسم جادویی کتاب را بسیار ستوده اند. فرم نگارش کتاب منحصر به فرد است اما برای من جدید نبود! به این خاطر که چند کتاب و فیلم که از سبک جناب مارکز بهره جسته اند را قبلن از نظر گذرانده بوده ام، حتی داستان های فارسی نویسنده های وطنی که پیرو مارکز بوده اند را. بدون شک مارکز پیشوای این سبک است و کار خلاقانه او، الگو بسیاری خواهد بود.

انتهای کتاب سوالی در سرم می چرخید که "چرا ماکوندو با آن همه فراز و فرودش از هم پاشید؟". به نظرم رسید می توان پاسخ به این سوال را خلاصه ای از محتوای کتاب دانست. به نظرم 4 عامل، محور فروپاشی ماکوندو آمد. ماکوندویی که قرار بود محل آرامش و زندگی باشد، شاید یک شهر آرمانی کوچک!

1- تکنولوژی، که توسط کولی ها به ماکوندو  آمد:

"آن روحیه ابتکار عمل اجتماعی خیلی زود از بین رفت؛ علتش جاذبه پر تب و تاب آهن رباها، محاسبه های نجومی، رویاهای دگردیسی، و اشتیاق و دغدغه شناختن شگفتی های عالم بود. ص 18"

"وقتی ابزارش را برای دایر کردن زمین بر دوش انداخت و از همه خواست یاری اش کنند تا راهی بگشاید که ماکوندو با اختراع های بزرگ مرتبط شود، کار و خانواده شان را رها کردند و دنبالش راه افتادند. ص 18"

2- دولت و نمایندگانش:

خوسه آرکادیو بوئندیا خطاب به نماینده دولت هنگام ورود به ماکوندو: "توی این آبادی کسی با کاغذ امر و نهی نمی کند. و یک دفعه برای همیشه می گویم تا حالیتان بشود: هیچ احتیاجی به ناظر قضایی نداریم چون چیزی نیست که بهش نظارت بکند.
در واکنش به خونسردی آپولینار موسکوته (نماینده دولت)، باز بی آنکه صدایش را بالا ببرد، خیلی مفصل و با جزئیات شرح داد چطور آبادی را ایجاد کردند، چطور زمین ها را بین خودشان تقسیم کردند، راه ساختند و اقدام های ضروری را انجام دادند، بدون اینکه مزاحم دولت بشوند و بدون اینکه کسی مزاحمشان بشود. گفت: انقدر اهل صلح و صفاییم که حتی به مرگ طبیعی هم نمرده ایم. خودتان ملاحظه می فرمایید که هنوز گورستان هم نداریم. شکایتی نداشت از اینکه دولت کمکشان نکرده. بر عکس، از این بابت خوشحال بود که تا آن هنگام آن ها را به حال خودشان گذاشته تا در آرامش رشد کنند، و ابراز امیدواری کرد که کماکان کاری به کارشان نداشته باشد، چون آن ها این آبادی را ایجاد نکرده بودند تا هر که از راه رسید برایشان تکلیف معین کند. ص 69"

3- پدر روحانی؛ نماینده خدا:

" به نظرش آمد (پدر روحانی نیکانور رینا) که هیچ نقطه از دنیا به قدر آنجا به بذر پروردگار نیاز ندارند، و تصمیم گرفت یک هفته بیشتر بماند ... اما هیچ کس به صحبت هایش محل نکرد. بهش جواب می دادند که سال ها بدون کشیش بوده اند، امور روحانی را مستقیما با خداوند حل و فصل کرده اند، و از شر گناه کبیره خلاص شده اند. ص 97)

4- تاجران خارجی و صاحبان صنایع:

ورود تکنولوژی نظیر قطار، لامپ و ... پای کمپانی موز را به ماکوندو باز کرد. تعدادی از اهالی ماکوندو برای تجار کمپانی کار می کردند و با دستمزد و مزایای بسیار کم گذران زندگی می کردند. هنگامی که اعتراض گروهی کارگران به اوج رسید، کمپانی مثل آب خوردن سر همه را زیر آب کرد. هیچ اتفاقی هم در مملکت نیفتاد! خبر این قتل عام هم تکذیب شد! در کتاب های تاریخ هم نیامد! چون تاریخ نویس جیره خور دولت است!

بچه آدم

ساعت 5 صبح بری یه ظرف آش سبزی شیرازی بگیری و راهی دراک بشی. دراکِ مهربانی که جگر پاره رشته کوه زاگرس هست. شمال غرب شیراز.  ماشین رو میتونی کنار مدرسه احسان واقع در میدان احسان پارک کنی و از پل هوایی روی بزرگراه امام خمینی رد بشی و برسی به کوه و یا اینکه میتونی از بزرگراه امام بیای و در دامنه کوه پارک کنی. فرقی نداره!

از میدان احسان تا پناهگاه غدیریه (قله کوه) 5150 متر مسافت کوه پیمایی هست. همین طور که در دامنه ی کوه با شیب ملایم بالا میای، به ایستگاه درخت بلوط میرسی. خیلی ها که میخوان از هوای سرشار از اکسیژن استنشاق کنن و صبحونه میل کنن، همین جا بساط رو پهن میکنن و از طبیعت استفاده می کنن. قرار نیست همه به قله بیان! همین طور قرار نیست همه 5 صبح بیان! جمعه ها روزِ دراکه. از شب جمعه مشتری داره تا جمعه شب.

وقتی دامنه کوه رو طی کردی (که برای گرم کردن اول کوه نوردی بسیار مناسبه) به ایستگاه اول تنگه دراک میرسی. اگه اینجا یه کم خسته شدی طبیعیه! یه دونه شکلات بخور تا قند خونت بره بالا. البته اگر قصد چربی سوزی نداری! کوه، طبیعت جذابش رو از اینجا نشون میده. کم کم موتور بدن که روشن بشه، خستگی رو کمتر احساس میکنی.

چرا تند تند از دامنه بالا بیایم؟ از همون اول گام های کوتاه و پیوسته بردار. اصلا لازم نیست تا خودِ قله توقف کنی، مگر اینکه بخوای بطری آب رو از کوله پشتی برداری! وقتی خسته شدی کافیه گام ها رو کوتاه تر کنی و آروم تر بالا بری. هم تپش قلب آروم میشه و هم رفع خستگی. توقف طولانی باعث سرد شدن میشه و بعدش زود به زود خسته میشی.

ایستگاهِ سه راهی بیستون محبوب من! اینجاست که باید بین مسیر معروف به نعل اسبی (سمت راست عکس) و مسیر کوهستانی تر دراک (چپ) انتخاب کنی. من مسیر سمت چپ رو ترجیح میدم. چون نعل اسبی خیلی یکنواخته و وقتی آفتاب در بیاد، در معرض تابش پرتوهای خورشیدی! و همچنین پرندگان خوش صدایی که مقیم مسیر سمت چپ هستن منتظرن تا با صداشون مستت کنن! میشه بعد از صعود به قله، کوه رو دور زد و از مسیر نعل اسبی پایین اومد! یا میشه از مسیر نعل اسبی بالا رفت و از اون سمت پایین اومد که البته کار اول عاقلانه تره چون نعل اسبی شیب خوبی برای پایین اومدن داره.

کوه دراک سه راهی بیستون

قدیمیای دراک، اونایی که قلمبه اراده بودن،  کلی درخت در مسیر کوه پیمایی کاشتن. ایستگاه سه کاج، کنار سه تا کاج شیداست.

کوه دراک ایستگاه سه کاج

نمای پاره ای از شیراز از ایستگاه سه کاج:

نمای شیراز از کوه دراک

کم آبی است و جانداران مقیم دراک چشمشون به آبی هست که ما با خودمون میاریم. قسمتی از آبی که همراه آوردی رو میتونی بریزی در آبخورهایی که طبیعت برای جانداران ساخته. روان تنشه درختان و پرندگان را به جرعه ای دریابیم.

کوه دراک آبخور پرندگان

بریم سراغ ایستگاه سلامتی و ایستگاه غار دوستی. کم کم داریم از تنگه بیرون میایم و آفتاب وجودمون رو گرم میکنه. اگه تا اینجا اومدی حتما ادامه بده! چیزی تا قله نمونده. درود بر ایستگاه امید! آنتن مخابراتی روی قله از اینجا مشخصه. از امید تا پناهگاه 500 متر مسافت بیشتر نیست.

رسیدن به هدف شیرینه. وقتی به پناهگاه غدیریه برسی، خستگی فراموشت میشه. آش سبزی شیرازی نوش جون! (آش سبزی خودش کلی انگیزس). گفتنی هست که تابستون امسال چهار تا سرویس بهداشتی تر و تمیز در پناهگاه ساختن که خیلی عالیه! خدا خیر بده باعث و بانیش.

کوه دراک پناهگاه غدیریه

هر وقت دراک میرم، درود و مهر میفرستم برای بزرگ دل هایی که رسم دراک نوردی را پایه گذاری کردند تا بستری باشد برای رفع تنش های فکری و جسمی طول هفته و آماده شدن برای آغاز هفته ی پر شور دیگر. ناگفته نماند یک بار صبح زود بیایید دراک تا ببینید که اسم شیرازی ها بد در رفته!

بچه آدم
۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۱۳

غرور و تعصب از جین آستین

روان و بی قلق.  معلومه جین آستین شخصیت زن ها رو به خوبی واکاوی کرده تا تونسته این طور دقیق، احساساتی که از خودشون بروز میدن رو بنویسه. شخصیت هایی که در غرور و تعصب نقش داشتند رو علاوه بر تجسم ظاهرشون، با صفاتشون ،حالت های درونیشون و کیفیت و سبک روابطشون شناختم.

راستش خوندن فصل اولش برام یه خورده سخت بود و دیر منو درگیر کرد اما رفته رفته داستان به اوج رسید. اتفاقاتی که در فصل دوم افتاد باعث شد  پایان داستان رو حدس بزنم! نا گفته نماند که اگر مقدمه کتاب رو نخونده بودم که در اون گفته بود اسم صحیح این کتاب "غرور و پیش داوری" هست، نمی تونستم آخرش رو حدس بزنم!

غرور و تعصب از جین آستین

مطمئنا اگر عمری باقی باشه سراغ بقیه آثار آستین خواهم رفت.

بچه آدم
۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۱۲

آرزوهای بزرگ از چارلز دیکنز

از اون کتابای قفلی هست که تا همش رو یه جا نخوندم نتونستم ولش کنم!

به درد لحظات آخر شب میخوره، وقتی که همه خوابیدن و سکوت مطلق هست و تو میخوای به هیچی فکر نکنی و سرگرم باشی! ناگفته نماند که من نسخه خلاصه شده اون رو خوندم و راضی هم بودم. خوراک یک وعدم شد!

آرزوهای بزرگ از چارلز دیکنز

بچه آدم
۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۱۰

حس یک سنواتی

امروز حداقل 5 نفر ازم پرسیدن کی دفاع میکنی! در حالی که هنوز کلی از کارام مونده. شما باشی چه حسی بهت دست میده وقتی باید به طور میانگین روزی دو بار به این سوال جواب بدی؟ من الان حس میکنم به عنوان "انگل دانشگاه" بهم نگاه میکنن!
مقصرش هم مسئولین بی خرد دانشگاه هستن که 11 واحد (یه ترم کامل) پیش نیاز بی خاصیت و مسخره کرن توی پاچه ما! به علممون که اضافه نشد هیچ، پولش رو هم گرفتن، عمرمون هم تلف کردن. خیلی خرن! خر خر خر
بچه آدم
۲۵ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۶

حس خوب زندگی

داشتم با خودم فکر می کردم که حدود هشت سال پیش آرزویی داشتم که خیلی برام مهم بود. یادمه به خدا می گفتم اگه این آرزو برآورده بشه من دیگه چیزی نمی خوام!
الان که نگاه می کنم می بینم چیزی که هشت سال و اندی پیش از خدا می خواستم الان دارمش و هنوز پر از نیازم و آرزو. اون موقع ها با خودم فکر می کردم اگه این طور بشه چقدر شاد خواهم بود، چقدر همه چی عالی می شه! ولی الان که برآورده شده می بینم هیچی تغییر نکرده! فقط نیازهای دیگه که در اولویت بعدی بودن پر رنگ تر شدن.
یه زمان با خودم فکر می کردم به فلان جا که برسم و فلان چیزو داشته باشم، چقدر بی نظیره و چقدر موفقم و چقدر شادم و چقدر ... نگاه می کنم و می بینم چقدر از این چقدرها رو دارم و بازم اون حس عالی ای که دنبالش بودم رو ندارم... حسی که به تفکر من و بینش من از زندگی برمی گرده.
همین الان می تونم فارغ از همه چی، شادترین و سعادت مندترین و آروم ترین آدم روی زمین باشم! نیازی نمی بینم که این ها رو موکول کنم به برآورده شدن آرزوهای بعدیم!
سالمم، پدر و مادرم در کنارم هستن، دوستای خوبی دارم، امکانات رفاهی کافی دارم، زمینه ی رشد و شکوفایی استعدادام در اختیارمه، فامیل خوب و دلسوزی دارم، در کشور امنی زندگی می کنم، خدا رو قبول دارم، به قدر ظرفیتم اونو می شناسم، اهل بیت رو دارم، حتی الان دم افطار هست و گشنمه و حس خوب معنوی دارم، صدای گنجیشکا اتاق رو پر کرده، هوا خیلی خوبه و هزار تا چیز دیگه که می تونن بی حد و حساب باعث آرامش من باشن. نعماتی که خیلی ها از اون ها محرومن. خیلی ها دوست دارن یک صدم داشته های منو داشته باشن (موردش رو دیدم).
چقدر انسان حریصه و ناشکر... خودم رو میگم!

الان می خوام برم قبل از افطار حداقل با زبون از خدای مهربون تشکر کنم (در عمل که نکردم!). خدایی که خیلی دوسش دارم :)
بچه آدم
۰۴ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۴

دل نبند مسافر

کار دنیا خیلی جالبه. تا مزه یه خوشی زیر زبون آدم میاد، در جا زهر هلاهل رو می ریزه ته حلقت...
بعضیا میگن دنیا همون قدر که شادی داره، غمم داره...
منم قبول دارم! به شرطی که درد انسان بودن رو چشم بپوشیم. و همچنین غم تنهایی رو...

تابلویِ نقاشی، با آمیزه ای از رنگ هایِ غم و شادی در پس زمینه ی تنهایی!

براستى که انسان را در رنج آفریده‏ ایم. (بلد 4)
بچه آدم
۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۱۸

دوس داری چه کاره بشی؟

"اگر بحث درآمد مطرح نباشد، چه شغلی را انتخاب می کنید؟" این سوالی هست که اخیرا درِ ورودی دانشکدمون نصب شده و بچه ها جواب های بامزه ای برای اون نوشتن. چند تا از جواب ها رو اینجا می نویسم:
-پلیس
-خلبان
-مربی پارکور
-فوتبالیست
آشپز بین المللی
نویسنده و منتقد ادبی
-تولید مثل و بقای بشریت
-ادمین گروه های جوک و عکس 18+
-خواننده
-بستگی داره به تو...
-خوشگذرونی
-عضو انتحاری داعش
-استادی که ماکزیمم نمره 10 بدهد
-بابک زنجانی
-تولید مواد مخدر
-رستوران داری و هتل داری
-قاچاق لباس از چین
-مربی مهدکودک
فرار از این خراب شده
-مزرعه زیتون در ایتالیا
و ...
بچه آدم
۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۳۳

ناگزیریم از رنج

از رنج های زندگی گریزی نیست فرزند. با این حال، در پی رنجی باش که برای تو معنایی درخور کرامت بنی آدم داشته باشد.

حضرت میرفندرسکی خطاب به ملاصدرا - قسمت 12 ام سریال روشن تر از خاموشی

بچه آدم